کد مطلب:133226 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:232

امام پس از مرگ معاویه
... اینك بقیه ماجرا را پس از مرگ معاویه بررسی می كنیم و موقعیت آینده ی امام را بازمی شناسیم.


معاویه به همه دهاء و زیركی در نامزدی یزید بزرگترین خیانت را نه تنها به جامعه اسلامی، بلكه به خاندان اموی مرتكب شد؛ زیرا زمامداری این جوان باده نویس و سبكسر، مایه ی انقراض این خاندان و بدنامی ابدی آنان در طول تاریخ شد. عامل روحی معاویه در این نامزدی آن بود كه وی هوای سلطنت موروثی بنی امیه را در سر داشت.

÷این ایده ی آلوده در او به حدی شدید بود كه برخلاف درك واقعی خویش، صغری و كبری قضیه را چنین ترسیم می كرد كه یزید، نصایح او را مورد عدم تعرض به امام حسین علیه السلام گوش خواهد كرد؛ و در جریان مملكتداری، خود به خود، از سبكسری دست بر خواهد داشت و كم كم كار آزموده خواهد شد و اوضاع به كام دل او خواهد چرخید!...

او دیگر به خود اجازه نمی داد كه واقع قضیه و آنچه را كه طبعا یزید خواهد كرد، در نظرش مجسم كند. اشتباه معاویه معلول همین تلقین بود كه به خود می كرد و فهم و سیاستش را بدین وسیله گول می زد و اگر او در نقشه ی تثبیت خلافت در خاندان اموی نبود، به هیچ وجه چنین اشتباه واضح و روشنی مرتكب نمی شد...این است مرحله ی خطیری كه سیاست های بزرگ را دچار شكست و اضمحلال می كند... سیاستمدار، مسأله ای را با درك سیاسی خویش اشتباه می داند، ولی برای رسیدن به یك هدف نامشروع و ارضای غریزه ی حب ذات و شخصیت قبیلگی، به كارهای نابكارانه دست می زند.

... و اما یزید: او به كلی از اصول اجتماعی و سیاسی بی خبر بود و نمی توانست روحیات مردم را درك كند و وزن های اجتماعی و سیاسی اشخاص را ارزیابی نماید و سیاست خود را بر محور درك صحیح روحیه و محاسبه ی آثار اعمال و رفتار خود استوار سازد. او برخلاف معاویه كه بسیار در این مسأله دقیق بود و بطوری كه در صفحات گذشته خواندیم در برابر نامه های تند امام حسین علیه السلام و حتی توقیف اموال بیت المال، با كمال سیاست رفتار می كرد، اندك توجهی به این مراحل


نداشت و نمی توانست آن را درك كند.

اگر یزید اهل فكر و فهم می بود، بایستی اندیشه می كرد كه پدرش با چه ترفندها و حیله ها برای او بیعت گرفته است و باید می اندیشید كه رجال و شخصیت ها و بزرگان، پیوسته با زمامداری او مخالف بوده اند و از این رو باید این حكومت متزلزل و نیمه جان را با جلب افراد و بزرگان و مدارا كردن با آنها مستحكم كند.

او بایستی فكر می كرد كه مردم، عقده های فراوانی در دل دارند و در انتظار فرصت انتقام و آزادی از زندان دیكتاتوری و فشارهای دوران سیاه 20 ساله پدرش هستند و هر گونه تندی و خشونت، این آتش زیر خاكستر را شعله ورتر خواهد ساخت و برای سلطنت او ضرر خواهد داشت.

او، اگر اندكی اندیشه و فكر داشت، راهی درست در جهت مخالف راهی كه رفت، انتخاب می كرد؛ شاید او خیال می كرد اگر امام حسین علیه السلام را به حال خود گذارد، با موقعیت و شخصیت اجتماعی و سابقه سیاسی ای كه امام علیه السلام دارد، برای سلطنت او ایجاد خطر كند و لذا اصرار داشت كه از او بیعت گیرد؛ ولی با توجه به قراین و امارات، می فهمیم كه این مطلب را وی با یك ابهام و در تاریكی و نه با یك محاسبه دقیق سیاسی مشاهده می كرده است.

كسی كه دارای تزلزل و ناپایداری روحی است از هر چیزی كه احتمال بدهد كه به موجودیت و مقام او لطمه می زند، می هراسد و حمله می آورد كه آن را بسرعت نابود سازد. شتاب زدگی یزید در مسأله بیعت گرفتن از امام حسین علیه السلام، معلول همین تزلزل روحی او بود؛ این تزلزل، از اینجا سرچشمه می گرفت كه وی، در واقع خود را كوچكتر و پست تر از مقامی می دانست كه عهده دار شده بود و بنابراین می خواست بطور مصنوعی خود را بر سركار برقرار سازد!...

او روحیه ی فرد پست دایم الخمری را داشت كه همیشه در لهو و لعب و در حال خراب به سر می برد و به كارهای جدی مملكتی، نا آشناست، و این مسایل، برای او غیر قابل درك و به نظر او بازیچه است؛ مفهومی كه او از سلطنت و ریاست بر


مسلمین می فهمید، نه آن بود كه یك فرد سیاستمدار جاه طلب می فهمید. او، از عیاشی و هوسرانی و قمار بازی، بیش از حكومت و سلطنت لذت می برد.

او - با كلماتی كه از او نقل كردیم - مردی بسیار عادی و بی عقل و خوشگذران بود و بنابراین، درك او از خطر امام حسین علیه السلام برای حكومت، نه مانند آن بود كه یك رییس حكومت، روی یك محاسبه و موازنه، از ناحیه ای خطری می بیند و برای فروكوفتن آن اقدام می كند. بلكه به طور مبهم - چنان كه شأن مردمان بی اندیشه مخمور است - شبح هولناكی از ناحیه ی امام علیه السلام متوجه خود می دید و مانند آدم وحشت زده ای كه دست و پای خود را گم كرده باشد، دست به كار بیعت گرفتن از حسین علیه السلام شد و گفتار پدر را به كلی در بوته فراموشی گذاشت. و بدین ترتیب بود كه موقعیت، بكلی عوض شد و امام علیه السلام، در برابر وضع عجیبی قرار گرفت كه به هیچ وجه با زمان معاویه قابل قیاس نبود.

او، در زمان معاویه، با سیاستمدار چیز فهم و زیركی روبرو بود كه وقتی به او نامه می نوشت و یا حضوری به او تندی می كرد و یا به هر كار دیگری كه جنبه ی اعتراض و انتقاد داشت، دست می زد، زیركانه، سر و ته جریان را به هم می آورد؛ اما اینك، با یك پسر بچه ی سبكسر و بی عقل، روبرو است كه جز قمار و شراب و سگبازی و آواز خوانی چیزی نمی داند. و با همه ی این اوصاف، می خواهد امام علیه السلام دست به دست او بدهد و حكومتش را به رسمیت بشناسد! كسی كه در زمان معاویه به هیچ وجه موافقت با او نداشته و به عنوان فرد شاخص مخالف در دستگاه اموی شناخته شده، اینك باید سیستم سلطنتی موروثی یزید را كه بر پایه ی سبكسری و بازیگری گذاشته شده، به رسمیت بشناسد، و سر به فرمان دیكتاتوری و هوسبازی او نهد!

از سوی دیگر، شیعیان كه سال ها در انتظار فرارسیدن موقعیتی بودند كه از زیر بار ظلم و ستم بدر آیند، اینك چشم به امام حسین علیه السلام دوخته و از او می طلبند كه برای تغییر اوضاع، دست به اقدامی زند. عقده های شیعیان كه ظرف 20 سال گذشته، متراكم شده، سرباز كرده و برای دل های پر آه و سوز و قلب های درهم شكسته، اینك فرجی رسیده است. اگر در این مواقع، شخصی مثل امام حسین علیه السلام در برابر تقاضای


مشروع مردم ساكت بنشیند و به روحیه های ملتهب آنان توجهی نكند؛ روح ناامیدی و یأس و تسلیم در برابر اوضاع، بر مردم مسلط خواهد شد؛ زیرا وقتی شخصیت عالی قدری مثل او كه همیشه امید مردم به او بوده و برای همه گونه ناراحتی بدو پناه می برده اند و به نزد او لب به شكایت می گشوده اند، اینك اظهار ناامیدی كند و دست به اقدامی نزند، مردم حق دارند كه تن به ظلم و ستم دهند و دست به كاری نزنند.

از سوی سوم، آثار هرج و مرج و از هم گسیختگی در تمام شؤون مملكتی ظاهر شده و فرمانداران و صاحب منصبانی كه با تهدید و تطمیع به كار بیعت یزید تن در داده اند، بر سر آنند كه هر چه می توانند بر قدرت خود بیفزایند و از این موقعیت به نفع خود استفاده كنند. اینان سابقه ی یزید را می دانند و به سستی و بی سیاستی او در امر مملكت داری نیك واقفند و از این رو او را وسیله ی اغراض شوم خود قرار می دهند و او را «دست می اندازند» و با تحریك مردم و جمع آوری قوا هر یك نغمه ای ساز می كنند و به امر تجزیه مملكت می پردازند.

این است اوضاعی كه امام حسین علیه السلام پس از مرگ معاویه با آن مواجه است و این است ثمره ی تلخ فعالیت های خائنانه ای كه بنی امیه طی نیم قرن به منظور دگرگون كردن نظام اجتماعی اسلام شبانه روز بدان، دست زدند.

گام های انحرافی در طول نیم قرن، مردم را به مسیری سوق داد كه شباهتی به راه و رسم اسلام نداشت و حكومت جدید، با آنچه كه از یزید مشهور است، علاوه بر ادامه راه ضد اسلامی گذشته ی پدر، اساسا شخصیت و حیثیت دولت اسلام را متزلزل خواهد كرد و در آینده، نه تنها اثری از آیین محمد صلی الله علیه و آله باقی نخواهد ماند، بلكه با عكس العمل جدی مردم در برابر سبكسری ها و بازیگری های یزید، قدرت مركزی حكومتی نیز، بكلی از بین خواهد رفت و بساط ملوك الطوایفی سابق و نظام قبیله ای و بدوی اعراب دگر باره، تجدید خواهد شد.

یزید نه تنها با آیین و اخلاق مخالف بود، بلكه كارهای سیاسی و مملكت داری


را نیز به بازیچه می گرفت. معاویه هر چند در داخل، به قلع و قمع شیعیان پرداخت و هر چه توانست از مسیر اصلی اسلامی منحرف شد و نقشه ی اسلام را دگرگون ساخت؛ ولی لااقل تنها از یك دید سیاسی، مملكتدار و كشور گشایی لایق و ورزیده بود، برخلاف یزید كه سلطنت و ریاست را تنها برای میگساری و عشقبازی با زنان هر جایی می خواست و اساسا درك سیاسی نداشت و معنی مملكت داری را نمی فهمید. پس با سلطنت او نه دین خواهد ماند و نه مملكت!...